تاريخ نگاري براي بهائيت

نويسنده : يعقوب توكلي

هر كتاب يك اثر محسوب مي‌شود و اين واقعيت را نمي‌توان ناديده گرفت. با انتشار هر اثر، مجموعه‌اي از آرا و نظريات، شايع و رايج مي‌گردد كه بي‌ترديد سهمي از فضاي فكري جامعه را به خود اختصاص مي‌دهد. ازاين‌رو، محتواي اثر در خور تأمل و نقد است. با توجه به تأثيرگذاري شگرف ذهنيت‌هايي كه از گذشته براي امروز وجود دارد، نمي‌توان تاريخ‌نگاري و تحليل وقايع گذشته را كم‌اهميت تلقي نمود. اثرگذاري هويتي اين پرسش كه در گذشته چه وقايعي، به چه دلايلي و چگونه رخ داده‌اند ما را ملزم مي‌سازد كه در انتشار چنين آثاري حساسيّت بيشتري داشته باشيم. نگارنده مقاله پيش‌رو كتاب "انقلاب مشروطيت" را (كه از سري مقالات دانشنامه ايرانيكا مي‌باشد كه زير نظر احسان يارشاطر منتشر گشته است) در زمان انتشار اثر نقد كرده كه تاكنون منتشر نشده است.
واقعيتي است كه محصولات فرهنگي هر نظام سياسي و ديني يا مؤسسه‌اي به منزله ديدگاه‌هاي رسمي و نگرش آن مؤسسه يا دولت در حوزه مطرح‌شده و منتشرشده است و از آنجايي كه سازمان‌هاي مذهبي در ايران پيوندي گسست‌ناپذير با اصل نظام جمهوري اسلامي خاصه دستگاه‌هاي منتسب به ولايت فقيه دارند و بيشترين پيوستگي نمادين و بيروني را با ولايت و رهبري دارند و ديدگاه‌هاي آنان به منزله ديدگاه‌هاي جمهوري اسلامي تلقي خواهد شد، لازم است درخصوص محصولات فرهنگي سازمان‌هاي مذهبي دقت‌نظر بيشتري اعمال، و نقد و ارزيابي افزون‌تري انجام شود تا خداي ناكرده بي‌توجهي موجب نشود منابعي انتشار يابد كه برخلاف مباني اسلام و نظام جمهوري اسلامي يا سير تبليغات ديني در كشور باشد.
وضوح و بي‌تعارفي و تلخي اين نقد نه به خاطر تندي نگارش، بلكه به خاطر تلخي گزارشات و مطالبي است كه در متون انتشاريافته آمده است، بنابراين بايد توجه كرد كه انتشار اين يادداشت به خاطر آن است كه مهم‌ترين و بزرگ‌ترين سازمان تبليغي ديني كشور و مسئولان فرهنگي نظام از اتفاقات فرهنگي كشور بيش از پيش آگاه گردند.
از سوي ديگر بايد توجه كرد كه نقد اثري كه در اين نوشتار مدنظر قرار گرفته است به معناي ناديده‌گرفتن زحمات محققان مومن و خادم سازمان تبليغات اسلامي كه در مركز و مناطق ديگر كشور به امر خدمت‌رساني در پژوهش، آموزش و تبليغات ديني اشتغال دارند، نيست، بلكه آسيب‌شناسي سازمان‌هاي ديني به منظور خدمت به آن‌هاست.

نقد كتاب " انقلاب مشروطيت"

سالياني چند با عنوان دكتر احسان يارشاطر به عنوان يكي محققان عرصه تاريخ معاصر ايران آشنا شده بودم. جسته‌گريخته مطالبي در مورد ايشان و بعضاً مواردي در تلاش براي اثبات فضل ايشان را نيز خوانده و مهم‌تر از همه چشم انتظار به انتشار دايره‌المعارف ايرانيكا دوخته بودم تا محصول فكر، مديريت و هوشمندي آقاي يارشاطر را ملاحظه نمايم.
وقتي كه كتاب "انقلاب مشروطيّت" به چاپ رسيد، اولين سؤالي كه برايم ايجاد شد اين بود كه ميان آقاي يارشاطر با عقايد و باورها و ديدگاه‌هاي شناخته‌شده‌اش و انتشارات اميركبير وابسته به سازمان تبليغات اسلامي چه سنخيتي وجود دارد؟
اما به خود نهيب زدم كه ان‌شاءالله پژوهش آن‌چنان عميق، گسترده و علمي است كه اميركبير را متقاعد كرده است كه زير بار چاپ كتاب آقاي يارشاطر برود.
به همين خاطر با توقعي بسيار فراتر از يك كتاب جدي پژوهشي به سراغ كتاب آقاي يارشاطر رفتم. اولين چيزي كه در كتاب به چشم مي‌آيد چاپ نسبتاً جذاب اميركبير است كه ظاهرا دست‌اندركاران آن زحمت بسياري براي بهتر شكيل شدنش انجام داده و براي زيباتر كردن و تبليغ اين اثر تقريظ‌هاي مختلفي از پروفسورهاي گمنام و نامدار در دو طرف جلد كتاب چاپ كرده‌اند.
راستش جناب سعدي عليه‌الرحمه فرموده بود كه مشك آن است كه خود ببويد نه آنكه عطار بگويد. ولي اين زياده‌گويي در تعريف مشك آنقدر هست كه از يك گفته عطار به مراتب فزون‌تر است.
واقعيتي است كه براي خواننده ايراني جاي سؤال دارد كه جناب پروفسور ريچاردن فراي كه فرمود: "هيچ اثري در زمينه مطالعات خاورميانه نمي‌توان يافت كه به اندازه دانشنامه ايرانيكا كامل و جامع باشد." چقدر از منابع تاريخي و دايره‌المعارفي نوشته‌شده در دوره‌هاي اخير اطلاع دارد كه چنين محكم و لاّبدي قضاوت مي‌كند. آقاي دكتر پرودنس هارپر، متصدي بخش هنر خاور نزديك باستان در موزه متروپولتين، چنين نوشته است: "دانشنامه ايرانيكا جامع‌ترين و جدي‌ترين كارگروهي است كه در زمينه فرهنگ و تاريخ ايران پيش از اسلام و ايران اسلامي، در قرن اخير صورت گرفته است."
علاوه بر گفته‌هاي آقايان فوق، وقتي يادداشت‌هايي از دكتر ن. س. دودسكايا از انستيتو اوروينتال سن پترزبرگ و آقاي پروفسور وارنرايزه از دانشگاه "آلبرت لودويك"، و همچنين جناب برتولد اشپولر، ژان كالمار، ريچارد بوليه و... را كه اطراف جلد بود مطالعه كردم، به ياد آثار مرحوم ذبيح‌الله منصوري افتادم كه معمولا براي آنكه اتقان بعضي از كتاب‌هايش را اثبات كند نام و آدرس از همين پروفسورهاي مختلف مرتبط و غيرمرتبط در كتاب مي‌آورد و خواننده تأثيرپذير از عنوان پروفسورهاي شرق‌شناس ابتدا خيلي قضيه را جدي مي‌گرفت، اما بعد متوجه مي‌شد كه همه اين‌ها براي چه آورده شده است؟
شايد براي آقاي يارشاطر اين ساده‌انديشي در مورد ايرانيان فعلي خيلي عجيب نباشد كه همانند اكثر شخصيت‌هاي سياسي و علمي عصر پهلوي و رؤساي حكومت‌هاي غربي تصور نمايند كه مردم ايران هنوز مانند عصر پهلوي چشم به دهان چند مستشرق با عناوين پروفسوري هستند و امضاهاي آنان را وحي منزل مي‌دانند، هرچند مردم ايران در آن دوره نيز چنين نبودند و ما مي‌دانيم كه آقايان نمي‌دانند كه مردم، جوانان و جامعه علمي و دانش‌پژوهان ايران آن‌قدر هوشمند و بافراست هستند كه براي تشخيص سره از ناسره علمي يا تبليغي و تخريبي به تأييديه مستشرقان آن طرف، صرف‌نظر از هر نوع گرايش، محتاج نيستند و البته بايد گفت ساده‌انديشي آقاي يارشاطر و دوستانشان در انتشارات اميركبير در همان گام اول كتاب را به زمين زد و ثابت كرد كه نويسندگان چندان به نوشته‌هاي خود اطمينان ندارند و براي برد بيشتر اثر مجبورند از يادداشت‌هاي مستشرقان استفاده كنند. تفاوت سطح پژوهش آن‌ها با محققان و استادان داخلي آن‌قدر هست كه به راحتي نمي‌توان سطح دانش آن‌ها را مقايسه نمود. شايد بهترين نمونه همان يادداشت آقاي دكتر تكميل همايون بوده باشد كه در همان گام اول ثابت كرد كه اين مستشرقان به هيچ روي بضاعت و صلاحيت چنين تأييديه‌هاي سنگيني را نداشته‌اند و اين نكته‌اي بود كه نه آقاي يارشاطر و نه دوستان ايشان در اميركبير آن را در نيافته‌اند.
در ذيل بعضي از انتقاداتي كه بر اين كتاب وارد مي‌باشد، شرح داده شده است:
1ــ پرواضح است كه احسان يارشاطر از چهره‌هاي شناخته‌شده و مشهور به بهائيت مي‌باشد و اشتهار ايشان به بهائيت نيز از حد شيوع در خواص گذشته است.
2ــ كتاب با مجموعه‌اي از تمجيدهاي بسيار هدف‌دار درصدد است اين اثر را به عنوان بهترين اثر تاريخي، ملّي و اسلامي معرفي كند. اصرار يادداشت‌نويسان و نويسندگان بر آن است كه اين كتاب به مانيفست فكري پژوهشي دوره معاصر و مطالعات اسلامي و ايراني تبديل گردد و به عنوان يك منبع برتر، اصيل و كاملاً علمي مورد اعتنا قرار گيرد.
3ــ نكته آشكار ديگر آن است كه اين كتاب كاملاً در جهت تبليغ مذهبي و فكري بابيه و سكولاريسم و مبارزه و منازعه با تشيع و اسلام‌گرايي مي‌باشد و اين مسأله از ابتدا تا انتها كاملاً مشهود است؛ به گونه‌اي كه نويسندگان از ابراز خصومت و مخالفت خود با چهره‌هاي مسلمان و روحانيت نه تنها ابا نكرده‌، بلكه به طرز كاملاً محسوس و روشمندي از چهره‌هاي غيرمسلمان و سكولار حمايت آشكار نموده‌اند كه البته اين مسأله از اثري كه زير نظر احسان يارشاطر نوشته ‌شده است بعيد نيست و كاملا طبيعي است، و اگر غير از اين باشد جاي تعجب دارد.
4ــ كتاب با نوعي اعلام جنگ و رقابت بسيار جدي با "دايره‌المعارف اسلام" آغاز شده (صص11ــ10) و به شدت از خود تمجيد و ستايش كرده است؛ درواقع تمجيدي و توصيفي را كه يك نويسنده درجه سوم از آثار خود نمي‌نمايد با ژست علمي بيان كرده‌اند (ص12). خودستايي كتاب به قدري آشكار است كه خواننده آن را به خوبي مشاهده مي‌نمايد.
5ــ نكته در خور توجه آن است كه اين پرونده با حمايت مالي اوليه رژيم پهلوي و در زماني كه آقاي يارشاطر رئيس مؤسسه امريكايي بنگاه نشر و ترجمه كتاب بود آغاز به كار كرد و پس از انقلاب اسلامي تحت حمايت يكي از مؤسسات مالي دولت امريكا تحت عنوان "موقوفات ملّي ادبيات و علوم انساني" قرار گرفت كه نويسندگان خود بدان اذعان كرده‌اند.
6ــ مترجمان اثر، كتاب را براي بررسي و نقد به آقاي دكتر ناصر تكميل همايون ارجاع نمودند. هرچند ايشان نيز در مقدمه خود به اشكالات متعددي اشاره كرده كه اتفاقاً اشكالات درست و واردي است، به باور ايشان نويسندگان اين مجموعه بدون غرض! بسياري از چهره‌ها را به بابيه و بهائيت نسبت داده‌اند كه "در فقدان غرض" آنان جاي بسي تأمل است. ما نيز در بي‌غرض بودن ايشان در اعلام بي‌غرضي نويسندگان ترديد داريم.
7ــ در صفحه 30 كتاب، نويسنده بر هماهنگي كامل روحانيت شيعه با دولت استبدادي قاجار تأكيد كرده و شكل‌گيري فرقه بابيه را تحت عنوان تحركات ابداعي باب، جنبشي ضداستبدادي تلقي نموده و از صدراعظم شهيد ايراني، ميرزاتقي‌خان اميركبير، به خاطر سركوب بابيه و مجازات سيدعلي‌محمد باب انتقاد كرده است؛ زيرا با سركوب بابيه سبب شد حاكميت قاجار استمرار، و همزيستي مسالمت‌آميز روحانيان و حكومت قاجار تداوم يابد. نويسنده كه در اين صفحه از واژه مركب و نامفهوم، "تدين حاكمه" استفاده كرده به هيچ روي توضيح نداده است كه مفهوم "تديّن حاكمه" يعني چه؟ اما فعاليت‌هاي فرقه بابيه و سيدعلي‌محمد باب "كه به دروغ مدعي امامت و رسالت" را راه "برون‌رفت" از سيطره پادشاهان قاجار و روحانيت معرفي نموده و اقدام شجاعانه و درست صدراعظم شهير و شهيد ايراني ميرزاتقي‌خان اميركبير را براي مبارزه با بابيه اشتباه و سهوي دانسته است؛
هرچند كه ما معتقديم بايد تحقيقات جديدتري در خصوص احتمال نقش بابيه در تحريك ناصرالدين‌شاه به عزل و قتل اميركبير انجام شود.
8ــ نويسنده در صفحه 32 كتاب بر مبنا بودن انديشه‌هاي ميرزا ملكم‌خان اصرار بسياري دارد و نهايتاً آخوندزاده، كه تفكر ضد ديني دارد، آقاخان كرماني، كه گذشته اسلامي ايران را سبب انحطاط كشور مي‌داند (نويسنده او را متجدد اسلامي قلمداد مي‌كند) و سيد جمال‌الدين اسدآبادي را، كه او را افغاني مي‌نامد، همراه سيدمحمد طباطبايي و ميرزاي نائيني در كنار هم قرار مي‌دهد و جالب آنكه ميرزا ملكم‌خان را فردي مي‌داند كه تحت تأثير آثار ميرزا محمدحسين‌ نائيني قرار گرفته بود. اما بايد اين نكته مدنظر قرار گيرد كه اثر "تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله" ميرزاي نائيني بعد از شكل‌گيري مشروطيت نوشته شد و در واقع توجيه فقهي مشروطه‌اي بود كه واقع شده بود و به علاوه ميرزا ملكم‌خان در سال 1326.ق از دنيا رفت و كتاب "تنبيه‌الامه" ميرزاي نائيني به سال 1327.ق منتشر شد كه اين از دقت‌هاي دايرهالمعارف ايرانيكاست! صرف‌نظر از اين مطلب، نويسنده در توضيح ديدگاه‌هاي آخوندزاده باورهاي وي را، كه به طور آشكار ضد اسلام و روحانيت بود، در قالب آموزش سكولار و بازسازي اخلاقي و عناد با موهوم‌پرستي معرفي نموده و جالب آنكه جامعه روسيه تحت حاكميت تزارهاي مستبد را "جامعه مدني" به شمار آورده است كه قطعاً كسي چنين اعتقادي ندارد كه جامعه روسيه تحت حاكميت تزارها "جامعه مدني" بوده باشد و البته محتمل است نويسنده محترم به خدمات تزار، كه به جامعه بهائيان در مناطق تحت نفوذ قدرت خود آزادي عمل داد، گوشه‌چشمي نيز داشته است و الاّ بعيد مي‌نمايد استاد محترم دانشگاه ييل به آساني چنين سخن ناسنجيده‌اي بر قلم روا دارد.
9ــ نويسنده با وجود تأكيد بر نظر ميرزا آقاخان كرماني مبني بر باورهاي سكولار و تأثيرپذيري وي از فرقه بابيه، انتقادش از گذشته اسلامي ايران به عنوان عامل اصلي انحطاط و باورهاي همساز وي درخصوص نفي اسلاميت در ايران با آخوندزاده، از وي با عنوان اسلامي "شهيد" ياد كرده و افكارش در نفي گذشته اسلامي را منبعي براي بيداري ملّي معرفي نموده است.
10ــ نويسنده، در تلاش براي اثبات نقش بيشتر براي بهائيت در تاريخ مشروطيت، كتاب يكي از رهبران بهائيت به نام ميرزا عباس نوري عبدالبها، به نام "الرساله المدينه" را يكي از منابع الهام‌بخش مشروطه‌خواهي معرفي نموده است، حال آنكه اكثر منابع معتبر بر هماهنگي كامل ميان اصحاب دولت استبدادي و بهائيان تأكيد كرده‌اند؛ درواقع نويسنده ادعاي جديدي را مطرح كرده، اما براي اثبات آن هيچ مأخذي را حتي از بهائيان نيز ارائه نكرده است. همين مسأله نشان مي‌دهد كه اين سخن صرفاً يك ادعاست كه با طرح آن در اين اثر تلاش شده است براي اين ادعاي غلط مأخذپردازي شود تا بتوان بعدها با استناد به كتاب براي اين ادعا مأخذ پيدا كرد.
11ــ نويسنده در صفحه 37 كتاب، ضمن تأكيد بسيار بر نفوذ جدي انديشه‌هاي بابي ازلي، بخش عمده انديشه‌هاي واردشده به ايران توسط شش خطيب مطرح در جنبش مشروطه را از بابي‌ها دانسته و با ادعاي تقيه از ميرزا نصرالله بهشتي معروف به ملك‌المتكلمين، سيدجمال واعظ اصفهاني، ميرزا يحيي دولت‌آبادي، محمدمهدي شريف كاشاني، كه نويسندگان به اشتباه شريف‌خاني نوشته‌اند، و ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل (يعني پنج نفر از آن شش خطيب) با تمجيد و ستايش نام برده و ظاهراً نفر ششم هم از ديد نويسنده و هم از ديد سرويراستار و هم از نگاه مترجم دورمانده است. از نفر ششم در اين مدعا نامي نبرده است كه شايد هم به قول مرحوم جلال‌ آل احمد سوار بار قاطر كرده باشند و بار را برده باشد. اگرچه در صفحه بعد از شيخ‌هادي نجم‌آبادي و رساله "تحريرالعقلاء" به صورتي ديگر ياد كرده است، قطعاً منطوق و مفهوم عبارات هيچ اشاره‌اي به موضوع شش خطيب بزرگ انقلابي ندارد. نكته جالب‌تر در اين مقاله و اين صفحات، تلاش بسيار زياد نويسنده و ويراستار بر بابي و بهايي نشان دادن همه تلاش‌هاي انجام‌شده در اين دوره است. نويسنده در صفحه 37 وقتي كه از اختلافات داخلي در كشور ايران سخن به ميان آورده، فقط به شكل‌گيري اختلافات ميان بهائيان و بابيه ازلي اشاره كرده و با طرح موضوع "تقيه" بسياري از مسلمانان معتقد را بابي ازلي، و كليّت پروژه جنبش مشروطه را "پروژه‌اي بابي" به شمار آورده است كه ديگران به نوعي دنباله‌رو آن بوده‌اند. اگر اين كتاب هيچ ويژگي خاصي نداشته باشد، همين تلاش نويسنده براي اثبات تأثيرگذاري بيش از حد واقعي بابيان ويژگي اين اثر مي‌باشد؛ به گونه‌اي كه خواننده با مطالعه اين كتاب به عمق هوشمندي و فراست شيخ‌فضل‌الله نوري(ره) در شناخت دقيق تفكر ضد اسلامي شكل‌گرفته در بين مشروطه‌خواهان پي مي‌برد.
در صفحه 39 نويسنده، ضمن تأكيد مجدد بر فقدان تعارض بين حكومت قاجار و روحانيت شيعي و اصرار بر هماهنگي علما و حكومت، عامدانه بدون توجه به سوابق تاريخي اقدامات علما در قضيه اشغال ايران به دست روس‌ها و شركت در نبرد، اعلام جهاد و معارضه با آن‌ها، واقعه گريبايدوف، اختلافات ناصرالدين‌شاه و علما در جنبش تنباكو و مقاومت‌هاي گسترده در برابر واگذاري امتيازات مهم به بيگانگان، با ناديده گرفتن هدف‌دار حضور گسترده علما و روحانيت، كه اولين شهيد جنبش مشروطه نيز از طلاب بوده، نوشته است: "فداكاري طباطبايي با تمام صلابتش، تنها تا اندك زماني مورد حمايت ساير علما واقع گرديد. اغلب مجتهدين بلندمرتبه تمايل به تصديق اصلاحات سياسي را تنها در گرو كسب سيطره بيشتر بر زندگي مردم ابراز كرده آنچه ايشان را براي حضور در صحنه انقلاب تطميع مي‌كرد صرفاً ترس از كاهش نفوذشان بر وعاظ تندرو و روشنفكران سكولار بود. انتقاد تند از مجتهدين به دليل تاريك‌انديشي، فساد و ارتشا و همكاري آتي آن‌ها با سلطنت‌طلبان، آن‌ها را از ابتدا در موضع دوگانه و تدافعي قرار داد."
جالب آنكه نويسنده براي اثبات اين ادعاي خويش هيچ مأخذ معتبر يا غيرمعتبري ارائه نكرده و كاملاً آشكار است كه وي با توجه به بن‌مايه‌هاي اعتقادي ضداسلامي خود سعي كرده تا آنجا كه ممكن است در قالب يك متن دايرهالمعارفي هر آنچه به ذهنش مي‌رسد نثار علماي عصر مشروطه و به تبع آن اسلام نمايد؛ خاصه آنكه علماي عصر مشروطه با فرقه‌اي كه وي و صاحبان دايره‌المعارف به آن اعتقاد دارند مبارزه سختي كرده‌اند. اما همين نويسنده پس از فحاشي‌هاي مختلف در صفحه 41، وقتي كه به تعبير خودش، به "روشنفكران سكولار غرب‌گرا" مي‌رسد، ناگهان چنان عنان قلم در مسير تمجيد مي‌چرخاند كه خواندني است. "روشنفكران سكولار غرب‌گرا سومين گروه اصلي بودند كه نقشي تأثيرگذار بر انقلاب مشروطيت داشتند. آن‌ها شامل؛ پسران مقامات عالي‌رتبه رجال تحصيل‌كرده فرنگ، ديپلمات‌هاي ايراني خارج از كشور و فارغ‌التحصيلان دانشگاه‌هاي نظامي تهران، تبريز و اصفهان و نيز دو مؤسسه ايراني تحصيلات عاليه، يعني دارالفنون و مدرسه علوم سياسي در تهران بودند... . آن‌ها در معرفي الگوي مشروطه و مبادله آن بسيار نقش‌آفرين بودند. چارچوب مشروطيت، ساختار مجلس و رفتار حكومت مشروطه همگي متأثر از اعتدال رفتار، علايق و اغلب نيز ميزان صداقت ايشان بود."
نياز به هيچ توضيحي براي اهل فن ندارد كه تعداد بسياري از افراد فوق، فراماسونرها و عوامل هماهنگ با منافع بيگانگان بودند و بحث در اثبات آن، سخن گفتن از واضحات تاريخ معاصر مي‌باشد و ما را به بيراهه خواهد برد. اما براي اثبات غيرعلمي بودن اين ادعا نيز بايد متذكر شد كه نويسنده اينجا نيز براي اثبات فحاشي‌ها و تمجيدات خود نتوانسته است حتي يك مأخذ هرچند ضعيف و يك‌جانبه‌گرا براي خويش بيابد.
12ــ در صفحه 44 نويسنده چنين آورده است: "در مرحله دوم انقلاب، شريعت‌خواهي كم‌كم فروكش كرد و قانون به صورت حقوق ملت و قانون اساسي تعريف شد." نويسنده، كه در صفحات قبل علت حضور علما را امتيازطلبي و تلاش براي افزايش نفوذ و اعتبار خود در نظم جديد معرفي كرده بود و به فسادهاي مفروض ذهن خويش بسيار تأكيد مي‌‌كرد و ريشه جنبش را در باورهاي سكولار و ضدديني معرفي كرده بود، ناگهان اعتراف مي‌كند كه "در دور دوم، شريعت‌خواهي كم‌كم فروكش كرد." و اين يعني اينكه دوره اول مشروطه، شريعت‌خواهي اساس و محور نهضت بوده است و رهبري جنبش را علما به دست داشته‌اند؛ البته در دور دوم، با قدرت يافتن سكولارها، شريعت‌خواهي فروكش نكرد، بلكه همان‌طور كه نويسندگان ديگر نيز آورده‌اند، با اعدام شيخ‌فضل‌الله نوري، ترور سيدعبدالله بهبهاني، تبعيد ملامحمد آملي و مرگ مشكوك آخوند خراساني، كه در مسير بازگشت به ايران بود، و قتل، تبعيد و زنداني كردن تعداد بسياري از علما و روحانيان ديگر در شهرستان‌ها، با خون‌ريزي سركوب شد كه آن‌گونه كه همين نويسندگان آورده‌اند توسط اعضاي فراماسون ضدمذهب حزب دموكرات و عوامل‌ بابي حاضر در اردوي مشروطه‌خواهان اتفاق افتاد.
13ــ در صفحه 49 نويسنده با تلاش براي رقابتي و حاسدانه نماياندن مخالفت‌هاي شيخ‌ فضل‌الله نوري ــ با مشروطه‌طلبان سكولار ــ با سيدعبدالله بهبهاني، كه به هيچ روي دلايل و نشانه‌هاي اين رقابت و حسادت را مستنداً توضيح نمي‌دهد، نوشته است: "براي نوري و حاميانش، مشروطه مشروعه به معناي نظامي مشروطه بود كه در آن مجتهدين تنها مرجع قانون‌گذار هستند كه شريعت را، به منظور وسعت بخشيدن به شعاع عمل آن و جايگزين كردن "عرف" در حوزه قوانيني عمومي، مي‌توانند تدوين كنند، يك "مجلس شوراي اسلامي" شايد شامل نمايندگان ساير طبقات اجتماعي باشد. اما وظيفه تحكم بر آن بر عهده فقهاست و اين طرز قاعده مورد توجه علما و نيز سلطنت‌طلبان بود؛ چرا كه حقوق و امتيازات هيچ يك را نقض نمي‌كرد."
نويسنده درصدد است ديدگاه‌هاي شيخ‌فضل‌الله نوري را با نهادهاي حاكميت جمهوري اسلامي همانند سازد تا بتواند براساس يك عبارت دو مفهوم را هم‌زمان به ذهن خوانندگان متبادر نمايد. عبارت نقل‌شده از سيداحمد كسروي است كه خود يد طولايي در مبارزه عليه اسلام و شريعت و شريعت‌خواهي دارد. متن نام‌برده را نويسنده و سرويراستاري مشهور به انتساب به فرقه ضاله بهائيت بازپروري كرده‌اند كه جز اين، از ايشان توقعي نمي‌توان داشت. اين اثر زير نظر چهره مشهور بهائيان در حوزه تاريخ نگاشته شده است. اما با وجود اين، نويسنده الزاماً و از موضع تخاصم مجبور شد به هوشمندي شيخ‌فضل‌الله درخصوص آينده سيطره و استيلاي بابي‌ها، ملحدان و سكولارها بر مجلس و كشور اقرار نمايد؛ استيلايي كه حاكميتِ ديكتاتوري خون‌ريز و ضدمشروطه رضاخاني را بدون هيچ‌گونه توجه به حداقل آزادي‌هاي مطرح‌شده در قانون اساسي مشروطه‌طلبان سكولار به دنبال آورد، و همان مشروطه‌خواهان، نظريه‌پردازان و مديران ارشد استبداد رضاخاني در ايران شدند. بازكاوي دقيق كتاب به خوبي نشان مي‌دهد كه نويسندگان بدون هيچ دقت علمي كتاب را به نگارش درآورده‌اند؛ آن‌گونه كه به نظر نمي‌رسد كه حتي سرويراستار آقاي يارشاطر حتي يكبار هم اين كتاب بغض‌آلود را به دقت خوانده باشد؛ چرا كه نام آيت‌الله سيدمحمدكاظم يزدي، فقيه و مجتهد صاحب‌نام شيعي و صاحب كتاب عظيم فقهي "عروه‌الوثقي"، اظهر من الشمس است، ولي نويسنده، ويراستار و مترجم، هيچ‌كدام اين مسأله ساده و ابتدايي را نمي‌دانستند. هرچند آقاي دكتر تكميل همايون در مقدمه خويش تذكر داده است، تذكر ايشان چيزي از فقدان اعتبار علمي و دقت نويسندگان و سرويراستاري به شدت متعصب كتاب كم نمي‌كند. كتاب حاوي اشتباهات تاريخي بسياري است كه محقق ارجمند آقاي دكتر حسين آباديان در مقاله انتقادي[1] خود بدان اشاره كرده و صاحب اين قلم نيز اشكالات بسياري را ملاحظه نموده است كه آوردن آن موجب تطويل و اطناب و آزردگي خاطر خوانندگان مي‌شود. جالب آنكه نقد آقاي آباديان و پاسخ آقاي پيمان متين، مترجم محترم كتاب، نكته خوبي را روشن نمود؛ زيرا قبل از اين نقد تصور بسياري بر آن بود كه مترجم محترم ممكن است در مواردي به اشتباه اسامي، نام‌ها و موضوعات را درهم آميخته باشد، اما پاسخ آقاي متين ثابت نمود كه اين موارد اشتباه در متن ترجمه‌نشده كتاب وجود داشته و ترجمه ايشان با توجه به اصل متن انجام شده است.
در كل اين كتاب اثري است ضعيف منتها با گرايش بسيار شديد به سمت تاريخ‌نگاري براي بابيه و بهائيت، و توجيه، تكريم و تعظيم آن‌ها.
شايد بسياري اين سخن را مطرح نمايند كه مورخ بايد بي‌طرف باشد و حتماً نويسندگان و سرويراستاران بايد به اين اصل توجه كنند. اين سخن، درست است، اما واقعيت چنين نيست. بسيار به ندرت مي‌توان مورخي را يافت كه حداقل ظرفيت را داشته باشد و قطعاً مورخ بي‌طرف همانند سيمرغ نايافتني است و چنانچه خواننده‌اي منصف اين اثر را مطالعه نمايد، به خوبي حاكميت انديشه تاريخ‌نگاري براي بهائيان و سيطره انديشه بهائيت را بر اين شكل تاريخ‌نگاري مشاهده مي‌كند. حال چه شده است كه در مؤسسه اميركبير، پادوهاي آقاي يارشاطر توانستند با لطايف‌الحيل اين اثر را به چاپ برسانند، جاي تعجب دارد! شايد بسياري گمان برند كه اين اثر را محققان مسلمان داخلي مطالعه كرده، و آنان متوجه چنين مباحثي در اين اثر نشده‌اند، ولي ما باور و اطلاع داريم كه عوامل آقاي يارشاطر كتاب را بدون هرگونه توجه مورخان مسلمان به چاپ رسانده‌اند. به نظر مي‌رسد در اين بين فقط آقاي پيمان متين و آقاي تكميل همايون، محرم انتشارات اميركبير بوده‌اند. هرچند آقاي تكميل همايون به ايرادات درستي اشاره كرده، واقعيت آن است كه به روح حاكم بر كتاب به هيچ روي توجه نشده است.
از نكات جالب توجه ديگر پاسخ نقد توسط آقاي پيمان متين، در مورد سرور سرودي است كه ايشان "استاد اسبق دانشگاه تل‌آويو بوده‌اند" كه همين اشاره ايشان درخصوص اين اثر كافي است كه "العاقل يكفيه الاشاره"؛ چراكه پشتوانه مالي اين اثر پول پهلوي‌ها و دولت امريكاست و بانيان فكري آن چهره‌هاي مشهور فرقه ضاله بهائيت و استادان دانشگاه‌هاي اسرائيل با آميزه‌اي از چند استاد دگرانديش ايراني هستند و چاپ آن با امكانات و اعتبار يكي از سازمان‌هاي بزرگ مذهبي و اسلامي دولت جمهوري اسلامي ايران، و با نگرش غالب و توجه ويژه به بهائيت و روشنفكري سكولار انجام شده است.
وقتي كه اشتباهات اين چنيني با تمجيدات انواع و اقسام پروفسورهاي غيرمرتبط و ناشناخته و بعضاً فاقد آدرس مقايسه گردد، تازه انسان متوجه مي‌شود كه آقاي يارشاطر چه كلاه‌گشادي را بر سر اربابان امريكايي خود گذاشته و براي بيان بغض‌هاي بهايي‌گري خود، چگونه آنان را خام كرده است.
14ــ نويسنده مقاله قانون اساسي، آقاي سعيد اميرارجمند، در صفحه 105 كتاب درباره تلاش‌هاي شهيد شيخ فضل‌الله نوري آورده است: "اما در عوض، امتيازات ويژه ديگري به او و طرفدارانش اعطا شد. براي مثال در ديباچه قانون اساسي، هدف از تشكيل سيستم پارلماني چنين بيان شده است: به منظور ارتقاي پيشرفت و سعادت پادشاه و ميهن و بقاي اساس حكومت و كمك در برقراري قوانين اسلامي پيامبر عظيم‌الشأن اسلام، ماده 1 متمم، صراحتاً مذهب رسمي كشور را شيعه اعلام مي‌كند."
جالب است كه نويسندگان اين اثر اصل پذيرش مذهب تشيع را به عنوان مذهب رسمي امتيازي مي‌دانند كه به شيخ‌فضل‌الله نوري داده‌اند و اين حكايت از آن دارد كه بانيان مشروطه‌خواهي به اين ميزان نيز راضي نبوده‌اند كه البته چنين نبوده است، بلكه اين نويسندگان بهايي‌گراي دانشنامه هستند كه پذيرش نوع هويت ديني مردم ايران را در قانون اساسي نوعي دادن امتياز ويژه مي‌دانند كه البته بايد بانيان آن به خاطر اثبات و تأكيد بر هويت ديني خود دستگير، محاكمه و اعدام شوند؛ حتي اگر عالمي شهير چون شيخ‌فضل‌الله نوري باشد.
در كنار اين بغض و عصبانيت قلمي، نويسندگان محترم نسبت به مشهورترين حوادث و قضاياي تاريخي ايران نيز آگاهي ندارند يا آنكه مقاله را دانشجويانشان برايشان تهيه نموده و نهايتاً در كمال فقدان التفات علمي به چاپ رسانده و ناشران داخلي آن‌ها نيز متوجه خبط‌هاي جدي تاريخي آن‌ها نشده‌اند. اين علاوه بر آن چيزي است كه آقاي دكتر تكميل همايون آورده‌اند. نويسنده آورده است: "در آوريل 1951.م، پس از ترور نخست‌وزير وقت قبلي، يعني حاجي‌علي رزم‌آرا، شاه مجبور شد مصدق را در مسندش ابقا كند."
همگان مي‌دانند كه پس از ترور حاجعلي رزم‌آرا (و نه حاجي‌علي) حسين علا به نخست‌وزيري منصوب شد و دو ماه بعد دكتر مصدق براي اولين‌بار به نخست‌وزيري رسيد و نه اينكه در مسندش ابقا شده باشد. ابقاي مجدد دكتر مصدق مربوط به قيام 30 تير 1331 است كه در پي استعفاي وي، قوام‌السلطنه به نخست‌وزيري منصوب شد، اما با حمايت جدي آيت‌الله سيدابوالقاسم كاشاني از دكتر مصدق و مخالفت با قوام‌السلطنه، وي مجبور شد استعفا كند و دكتر مصدق در سمت خود ابقا شد. يكي ديگر از نكات در خور توجه اين كتاب ناديده گرفتن جدي اقدامات علما و مراجع نجف و همچنين آيت‌الله سيدحسن مدرس است كه نويسندگان با تعصب بسيار كوشيده‌اند حتي‌الامكان نامي از او نبرند و از مخالفت‌هاي جدي وي با استبداد و مستبدان سخني، هرچند بسيار مختصر، به ميان نياورند؛ امري كه اعتراض ملايم دكتر تكميل همايون را نيز برانگيخته است.
نكته بسيار مهم ديگر، كه از چشم مترجم و مسئولان انتشارات اميركبير مغفول مانده، اين است كه آقاي علي‌اكبر سعيدي سيرجاني در مقاله ششم در صفحه 145 نوشته است: "تا آغاز عصر پهلوي ... تلمذ در مدارس ديني نيز شامل حفظ كردن روايات قرآني مي‌شد." اين عبارت ظاهراً چندان مشكلي ندارد، ولي بايد توجه كرد تفاوت تعبير آيات قرآن با "روايات قرآني" چقدر است. توجه به نوع تلقي بهائيان در مراحل مختلف اعتقادي و تغييرات و تطورات در عقايد آنان به خوبي روشن مي‌سازد كه بهائيان به قرآن به عنوان وحي الهي بر پيامبر اكرم(ص) اعتقادي ندارند و در نهايت پس از ادعاي الوهيت، بسياري از باورهاي پيشين خود را نيز كنار گذاشته‌اند و قرآن را تأثيرگذاري شخصي پيامبر(ص) و نه وحي الهي مي‌دانند. اين موضوع را از اين تعبير "روايات قرآني" مي‌فهميم؛ امري كه به راحتي انكار نبوت پيامبر(ص)، ابلاغ وحي و رسالت آن پيامبر عظيم‌الشأن بوده است.
اگرچه ممكن است اين تعبير مفروض آقاي سعيدي سيرجاني، آقاي يارشاطر و دوستانش باشد يا به سهو و خطا چنين نوشته باشند، سازمان تبليغات اسلامي و انتشارات اميركبير بايد بدانند كه چه نوشته‌اي را از چهره‌هاي شناخته‌شده معارض با اسلام، تشيع و انقلاب اسلامي به چاپ مي‌رسانند و بر اين اشتباه تاريخي خود در پيشگاه ملّت عذر بخواهند.

نتيجه‌:

ذكر اين نكته خالي از اهميت نيست كه ديدگاه‌هاي مختلفي در زمينه تاريخ‌نگاري در داخل و خارج از كشور وجود دارد. اما وجود اين ديدگاه‌ها الزاماً به معناي درستي و صحت آن‌ها نيست و ما نيز باور نداريم كه ديدگاه‌هاي متنوع مطرح و بيان نگردد بلكه معتقديم كه تنوع ديدگاه‌ها به تحول مفاهيم و رشد دانش و كشف حقيقت كمك بسياري خواهد كرد، اما نكته اساسي اينجاست كه هر مجموعه متعلق به يك ديدگاه درصدد تبليغ انديشه‌هايي هستند كه خود به آن اعتقاد دارند و نسبت به تبليغ و نشر آن تعصب تام دارند. مصداق آن اين مي‌تواند باشد كه آيا انتشارات اميركبير مي‌تواند از طريق همان پادوها و واسطه‌هاي آقاي يارشاطر اثري تاريخي يا ديني از اسلام‌گرايان و محققان مسلمان را در مراكز پژوهشي و انتشاراتي ماوراء بحار به چاپ برساند و در صورت طرح چنين ايده‌اي به سخره و استهزاء گرفته نخواهد شد و چگونه است كه بودجه دولتي و هزينه و فرصت‌هايي كه برابر قانون بايد صرف پژوهش‌هاي ديني و اسلامي و ملّي گردد در مسير بهره‌برداري دشمنان پنهان و آشكار اسلام، انقلاب اسلامي و روحانيت به كار گرفته مي‌شود.
تأكيد ما نه از اين جهت است كه مسئولان فرهنگي را همدست و همسو با آنان مي‌دانيم، بلكه معتقديم ساده‌لوحي و اعتماد بيش از حد به نادوستان و امتناع از نزديك شدن به محققان مسلمان ــ به هر دليلي كه در سير حفظ قدرت و پرستيژسازي براي خويش باشد ــ سبب مي‌شود كه دنيا و آخرت آنان چنين ملعبه اين و آن قرار گيرد كه نمونه ديگر آن انتشار تاريخ اسلام كمبريج است كه بحث در مورد آن، فرصتي ديگر مي‌طلبد.

پي نوشت :

[1]ــ روزنامه شرق، 14 مرداد 1383

منبع: خبرگزاری فارس